تو به من خنديدي
ونميدانستي
من به چه دلهره از باغچه ي همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب الود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
وتو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من ارام
ارام
خش خش گام تو تكرار كنان
ميدهد ازارم
ومن انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا خانه ي كوچك ما سيب نداشت
خدایا به جهنم هم دیگر نیازی نیست
ما ادم ها همدیگر را
بهتر میسوزانیم....!!!